حال برگزیده جشنواره شعر فجر خوب نیست؛ دست از شعر برنداشته‌ام


خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب _ جواد شیخ الاسلامی: حمید مبشر یکی از شاعران نسل دوم ادبیات مهاجرت افغانستان در ایران به شمار می‌رود که در طول سه دهه فعالیت پیوسته خود، چند کتاب شعر منتشر کرده است. کتاب‌های «روایت تاریک غزل» نشر سپیده‌باوران، «گزیده ادبیات معاصر»‌ نشر نیستان و «کوچه بارانی اشراق»‌ نشر شهرستان ادب، از کتاب‌های منتشرشده این شاعر است. مبشر سال گذشته در هجدهمین جشنواره شعر فجر با کتاب «کوچه بارانی اشراق» مورد تقدیر قرار گرفت و از دستان وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی جایزه‌اش را دریافت کرد.

اما شاعر تقدیرشده هجدهمین جشنواره شعر فجر، این روزها در گوشه‌ای از حاشیه شهر قم با بیماری دیابت دست و پنجه نرم می‌کند و دیالیزهای یک روز در میان تاب و توانش را گرفته‌اند. هزینه‌های سنگین درمان دیابت و تهیه داروهای آن، در شرایطی که مبشر امکان کار کردن را هم ندارد، این شاعر را با سختی‌ها و چالش‌های فراوانی روبرو کرده است. با این‌همه می‌گوید «حتی روی تخت بیمارستان هم شعر گفتن را کنار نگذاشته‌ام و شعر تنها چیزی است که من را امیدوار نگه داشته است.»

مبشر این روزها نیازمند توجه جامعه ادبی و نهادهای فرهنگی کشور است. در آستانه برگزاری نوزدهمین جشنواره شعر فجر، سراغ این شاعر رفته‌ایم تا از حال و روزگار او بپرسیم و جشنواره شعر فجر سال گذشته را مرور کنیم.

در ادامه مشروح این گفتگو را می‌خوانیم؛

* آقای مبشر، این روزها چه می‌کنید؟ کمی از حال و روزتان تعریف بگویید.

چهارسالی است درگیر دیالیز هستم و شرایط خوبی ندارم. چون از یک طرف زمینه پیوند آماده نمی‌شود و از یک طرف مشکل قلب و گوارش هم دارم. همچنین رفت و آمد به بیمارستان سینای تهران برایم کار بسیار دشواری شده است؛ چون نه وسیله دارم و نه درآمد کافی برای آن. شرایط خوبی ندارم و تقریبا به زور دارم زندگی می‌کنم. در این سال‌ها چندبار تلاش کردم که پیوند کلیه‌ام انجام شود ولی هربار به مشکلی برمی‌خوریم. دو سال بود که دکتر می‌گفت قلبت وضعیت عادی ندارد و پیوند کلیه به صلاح شما نیست. الآن قلب رو به راه شده ولی دکتر گوارش می‌گوید گوارشت مشکل دارد و باید صبر کنی. تهیه داروها هم برایم سخت است. چون بیمه از تهیه داروهای ایرانی حمایت می‌کند ولی هزینه داروهای خارجی را نه بیمه می‌دهد و نه در بازار گیر می‌آید. هربار باید به ناصرخسرو بروم و با پول قرض و به سختی این داروها را فراهم کنم.

* از طرف صندوق هنر یا نهادهای دولتی حمایتی نشده‌اید؟

کلمات افاغنه و اتباع بیگانه برای مهاجرانی که اینجا زیست کرده‌اند و با فرهنگ و جامعه ایران یکی شده‌اند، کلمات خوبی نیستند. نمی‌دانم رسانه‌ها و اداره‌ها تا چه زمانی می‌خواهند از این کلمات استفاده کنند؟ کاش کسی به این عزیزان می‌گفت که این کلمه‌ها، کلمه‌های خوبی نیستند و ما مهاجران افغانستانی با ملت ایران «بیگانه» نیستیمپارسال آقایی زنگ زد و گفت از طرف خانه کتاب یا اداره ارشاد تماس می‌گیرم. گفتند می‌خواهیم شما را عضو صندوق هنر کنیم. اطلاعاتی هم از من گرفت ولی تا پنج شش ماه از او خبری نشد. وقتی بعد از ماه‌ها زنگ زد، به من گفت این بیمه شامل «افاغنه» نمی‌شود و کاری از دست ما برنمی‌آید. شاید اغراق نکنم اگر بگویم درد شنیدن کلمه «افاغنه»‌ و «اتباع بیگانه» برای من بیشتر از درد دیالیز است. به ایشان گفتم کاش اصلا مطرح نمی‌کردید؛ چون من امیدوار شده بودم و حالا با یک بار روانی بد مواجه شده‌ام. به هرحال آن تماس هم به جایی نرسید و فقط یک تجربه تلخ به من اضافه کرد. کلمات افاغنه و اتباع بیگانه برای مهاجرانی که اینجا زیست کرده‌اند و با فرهنگ و جامعه ایران یکی شده‌اند، کلمات خوبی نیستند. نمی‌دانم رسانه‌ها و اداره‌ها تا چه زمانی می‌خواهند از این کلمات استفاده کنند؟ کاش کسی به این عزیزان می‌گفت که این کلمه‌ها، کلمه‌های خوبی نیستند و ما مهاجران افغانستانی با ملت ایران «بیگانه» نیستیم.

* پس الآن شرایط خوبی ندارید.

بله. چون نمی‌توانم کار کنم، از لحاظ معیشتی هم دچار مشکل هستم. در حال حاضر به خاطر دیالیز یک دستگاه روی دست چپ من است و یک دستگاه روی گردنم. دکتر به من گفته شما حتی یک لیوان کوچک هم نباید بردارید، چه برسد به کار کردن. اگرچه من زمانی که سالم بودم، اهل کار بودم. در چاپخانه کار کردم، در کوره‌پزخانه کار کردم، در کارهای سخت کار کردم. ولی الآن شرایط کار ندارم. من از کودکی عاشق هنر و ادبیات بودم و همان زمانی که می‌توانستم کار کنم هم پول آن را خرج کتاب می‌کردم. چندسال در یک موسسه آموزش عالی جامعه‌شناسی هنر خواندم، جامعه‌شناسی فرهنگ خواندم؛ ولی اینها هیچ سودی ندشت. وقتی درس بخوانی ولی جایی از تو استفاده نکنند، به چه دردی می‌خورد؟

* با این شرایط چه کاری می‌توانید انجام بدهید؟

مشاوره فرهنگی یا پروژه‌های کوچکی که بتوانم بنویسم، خوب هستند. کارهایی که بتوانم در منزل آنها را انجام بدهم. این ماه‌ها به خاطر بیماری که دارم، امکان رفت و آمد ندارم. تنها رفت و آمد به تهران و بیمارستان سینا است که واقعا به سختی انجام می‌دهم. از طرفی هزینه تاکسی قم به تهران برایم زیاد است، و از طرفی اگر از اتوبوس و مترو استفاده کنم ممکن است حالم بد شود. می‌ترسم کسانی باشند که خودشان را به من بزنند یا حتی درگیر بحث شوند. شرایط بدنی من طوری است که اگر حتی یک تنه ساده به من بزنند، غش می‌کنم. ضمن اینکه ماجرای مهاجرستیزی هم متأسفانه زیاد شده است و من تجربه تلخ این برخوردها را هم دارم. چندماه پیش از بیمارستان سینا به قم برمی‌گشتم که یکی از افغانی‌ستیزها با دیدن من شروع به توهین کرد و ناسزاهای خیلی زشتی داد. با توهین و فحاشی به من می‌گفت شما چرا ایران را ول نمی‌کنید؟ من را همان‌جا از مترو بیرون کرد و نگذاشت داخل مترو شوم. بنابراین مجبورم از تاکسی برای رفت و آمد به بیمارستان استفاده کنم که هزینه آن برایم خیلی زیاد است؛ ولی چاره‌ای ندارم و مجبورم که با قرض رفت و آمد کنم.

* به عنوان کسی که برگزیده جشنواره شعر فجر بوده، تجربه این برخوردها خیلی سخت است. نه؟

بله. به چشم بعضی‌ها همه افغانستانی‌ها مجرم هستند. اصلا باور نمی‌کنند که این آدم فرهنگی است و اهل ادبیات و هنر است.

* در این وضعیت سخت بیماری شعر هم می‌گویید؟

یکی از کارهایی که انجامش را همیشه دوست داشتم و دارم، شعر بود. به همین خاطر حتی در بدترین شرایط هم دست از شعر برنداشته‌ام. حتی روزهایی که در بیمارستان بستری بودم، روی تخت شعر نوشتم. آخرین مجموعه‌شعر من سال گذشته چاپ شد ولی الآن هم یک مجموعه‌شعر آماده چاپ دارم که در این مدت سروده‌ام. شعر تنها چیزی است که من را سرِ پا و امیدوار نگه داشته است. نگاه به وضعیت امروز من در ایران نکنید؛ پدر من شاعر بود و در افغانستان یکی از فرهنگی‌های مشهور بود. در خط هم هنرمند بسیار قابلی بود که می‌توانم کارش را با استاد امیرخانی در ایران مقایسه کنم. خانواده ما کاملا فرهنگی و سطح بالا بود ولی وقتی به ایران آمدیم، مشکلات مهاجرت اجازه نداد که آن فعالیت‌های فرهنگی را به خوبی دنبال کنیم. من در ایران بیشتر از اینکه به شعر بپردازم، درگیر مسائل مهاجرت بودم. در این سال‌ها پنج شش بار از طریق اردوگاه‌های مختلف مثل سفیدسنگ رد مرز شدم. با همان وضعیت حتی در اردوگاه و لب مرز هم شعر گفته‌ام که امیدوارم این شعرها یک روزی چاپ شوند.

* درباره جشنواره شعر فجر سال گذشته بگویید. حضور شما به عنوان یک شاعر افغانستانی به عنوان برگزیده و شاعر شایسته تقدیر، اتفاق جالب و خوبی بود.

از مسئولان وزارت ارشاد، حوزه هنری و همه مسئولان فرهنگی ایران متشکر هستم که به من توجه کردند. با اینکه شاید کار من در سطحی نبود که برگزیده شود ولی دوستان لطف داشتند و مرا هم به اختتامیه فحر دعوت کردند. اینکه انسان ببیند نخبگان جامعه ایران به شاعران افغانستانی توجه دارند، خیلی اتفاق خوشایندی است. در اختتامیه جشنواره شعر فجر سال گذشته، وزیر ارشاد من را نگه داشت و با من عکس گرفت. این عکس در رسانه‌های اجتماعی خیلی بازتاب داشت و باعث خوشحالی نخبگان جامعه مهاجر شد. البته در کنار همه واکنش‌های خوب بعضی از افغانستانی‌های اروپانشین به من فحاشی کردند که چرا با وزیر فرهنگ ایران عکس گرفته‌ای؟ بعضی از افغانستانی‌ها هم مثل ضدانقلاب‌های ایرانی فکر می‌کنند و به ما می‌گویند مزدور. من به آنها جواب می‌دادم که من عاشق فرهنگ و عاشق زبان فارسی هستم و دوست‌دار ادبیات فارسی. هرجایی که محور آن ادبیات فارسی باشد، آنجا جای ماست. ما نه دشمن ایران هستیم و نه دشمن انقلاب. با همه فراز و فرودها در ایران زندگی کردیم و خیلی وقت‌ها هم مورد احترام جامعه فرهنگی ایران بودیم.

البته در کنار همه واکنش‌های خوب بعضی از افغانستانی‌های اروپانشین به من فحاشی کردند که چرا با وزیر فرهنگ ایران عکس گرفته‌ای؟ بعضی از افغانستانی‌ها هم مثل ضدانقلاب‌های ایرانی فکر می‌کنند و به ما می‌گویند مزدور. من به آنها جواب می‌دادم که من عاشق فرهنگ و عاشق زبان فارسی هستم و دوست‌دار ادبیات فارسیتجربه حضور در اختتامیه جشنواره شعر فجر، تجربه خیلی بزرگی بود. این آرزوی هر شاعری است که یک‌بار در چنین جشنواره مهمی حضور پیدا کند؛ آن هم یک شاعر افغانستانی که در یک جشنواره کاملا ایرانی برگزیده شده است. آنجا با خیلی از بزرگان صحبت کردیم. وقتی اختتامیه تمام شد و به قم برگشتم، روحیه‌ام بسیار تغییر کرده بود و واقعا حالم تا مدت‌ها خوب بود. در شرایطی که با بیماری درگیر بودم و احساس تنهایی می‌کردم، احساس کردم اینجا کسانی هستند که ما را می‌خواهند و از شعر ما استقبال می‌کنند و برای ما احترام قائل هستند.

* پس نگاه‌های مهاجرستیزانه در جامعه ایران، به خصوص جامعه فرهنگی ایران وجود ندارد. درست است؟

بله. من این را کاملا تایید می‌کنم. آقای عرفان‌پور همیشه به من زنگ می‌زند و چون از احوال من خبر دارد، گاهی بسته‌های حمایتی هم برای من می‌فرستد. با آقای علی‌محمد مودب در تماس هستیم و ایشان هم گاه به گاه حالم را می‌پرسد. خیلی از مسئولان فرهنگی ایران هم گاهی سراغی از ما می‌گیرند که از همه آنها ممنون هستم. این نگاهی که گاهی در کوچه و بازار می‌بینیم، در حوزه فرهنگ وجود ندارد و در حوزه فرهنگ همه مثل هم هستیم و متعلق به وطن فارسی.

* انشاالله حال شما هم زودتر خوب شود و از شما شعرهای بیشتری بخوانیم.

باز هم از مسئولان فرهنگی تشکر می‌کنم. از این‌که به عنوان یک دوست‌دار فرهنگ و ادبیات گه‌گاهی در فهرست جوایز و توجهات بوده‌ام، ممنونم. این برای مهاجری که در این کشور حضور دارد، فرصت خوب و مغتنمی است که در برنامه‌های فرهنگی یک جایی داشته باشد. مهم نیست که ما اول صف باشیم یا آخر صف؛ همین که ببینیم تلاش و کار و اثر ادبی ما هم دیده می‌شود، خوب است.

یک روز در میان دیالیز دارم. چون آب بدن را با دستگاه تخلیه می‌کنند، وقتی از بیمارستان بیرون می‌آیم، آن‌قدر ضعیف هستم که هرلحظه ممکن است کنار خیابان غش کنم. از دیالیز که می‌آیم مثل مرده‌ها می‌افتم و تا ده دوازده ساعت نمی‌توانم حتی تکان بخورم. وضعیت بسیار سختی است. من در قم تنها هستم و این جا هم در حاشیه قم ساکن هستم. چون پول زیادی ندارم، نمی‌توانم در مرکز قم خانه بگیرم؛ به همین دلیل یک گوشه‌ای افتاده‌ام و حتی برای خریدن پیاز و گوجه هم باید چند خیابان پیاده بروم. رفت و آمد به تهران برای دیالیز، هزینه‌های اجاره منزل، تهیه داروهای خارجی، همه و همه فشار زیادی روی من گذاشته‌اند و زندگی را بسیار سخت کرده‌اند. در این شرایط باید قدردان شعر باشم که همیشه با من هست و قدردان شما که از من یاد کردید.



منیع: خبرگزاری مهر

مولانا معرّف مدنیت بزرگ به جهان شد؛ زبان فارسی حراست می‌خواهد


خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب _ طاهره طهرانی: صلاح‌الدین جامی، متولد ۱۳۴۷ در هرات است. تحصیلات خود را تا مقطع لیسانس در افغانستان ادامه داد و دوره کارشناسی ارشد و دکتری را در رشته ادبیات فارسی در دانشگاه ملی تاجیکستان به پایان رساند و موفق به اخذ مدرک دکتری از آن دانشگاه شد.

این پژوهشگر در حال حاضر استاد دانشکده ادبیات فارسی و مسئول برنامه کارشناسی ارشد دانشکده ادبیات و عضو هیئت علمی دانشگاه هرات است، همچنین رئیس انجمن ادبی هرات، فعال مدنی و پژوهشگر در حوزه ادبیات کلاسیک و نقد ادبی است.

در فرصتی که دست داد با او درباره زبان فارسی و مولوی به گپ و گفت نشستیم.

مشروح این گفتگو در ادامه می‌آید؛

* آقای جامی از چه سالی تدریس را شروع کردید؟

تقریباً از سال ۱۳۸۰ تدریس را آغاز کردم؛ البته در حالی که تدریس می‌کردم با استفاده از بورسیه جهت ادامه تحصیل عازم کشور تاجیکستان شدم. مقطع کارشناسی ارشد و دکتری، سال ۲۰۱۶ ختم دوره دکترای من بود.

* پس همزمان که مشغول تحصیل مقطع دکتری بودید، تدریس هم می‌کردید.

نه در دوره تحصیل تدریس نمی‌کردم. پیش از آن تدریس را شروع کرده بودم. تا رفتن به بورسیه. زمان ما این‌طور بود که معمولاً آنهایی که با درجه ممتاز فارغ التحصیل می-شدند می‌توانستند عضو کادر علمی دانشگاه باشند و سپس ادامهٔ تحصیل در مقاطع بالاتر بدهند.

* در هرات تدریس می‌کردید؟

بله، در دانشگاه دولتی هرات افغانستان. در حال حاضر هم مسئول برنامه کارشناسی ارشد دانشکده ادبیات هستم، عضو هیئت علمی و مسئول کمیته فرهنگی دانشکده. و نیز سردبیر فصل‌نامه اندیشه، ژورنال بین‌المللی دانشگاه. در کنار امور دانشگاهی ریاست انجمن ادبی هرات را نیز عهده دارم. اجازه بدهید راجع به انجمن ادبی هرات خدمت شما توضیحات مختصری بدهم چون در کارنامه فرهنگی این دیار نقطه عطفی است آخر هرات پایتخت فرهنگی کشور ماست. این انجمن، نخستین انجمن ادبی است که در افغانستان در سال ۱۳۰۹ شمسی تأسیس شد و یک سال بعد از آن، انجمن ادبی در مرکز کشور یعنی کابل آغاز به فعالیت کرد. انجمن ادبی هرات نزدیک به یک قرن سابقه دارد و معمولاً بزرگان ادبی معاصر خطّه هرات به این انجمن تعلقی داشتند.

در تمام این مدت انجمن همواره فعالیت داشته و کارهای جدی در عرصه فرهنگ و ادب به ویژه زبان و ادبیات فارسی انجام داده است. در حال حاضر نیز در بخش چندگانه فعالیت دارد: یک بخش به نام کانون جوانان دارد که مسئول کشف، جذب و پرورش استعدادهای جوان‌هاست. بخش شعر دارد بخش داستان دارد، کارگاه‌های نقد دارد، چاپ و رونمایی کتاب و همچنین جلسات و همایش‌های مختلف در حوزه ادبیات در انجمن ادبی برگزار می‌شود. در کنار اینها فصل‌نامهٔ «اورنگ هشتم» را نیز داشته است. خوشبختانه در همه دوره‌ها با همه محدودیت‌ها انجمن نفس کشیده و همیشه خانم‌ها حضور پررنگ داشته‌اند هنوز هم بخش خانم‌ها فعال است، منتها با شرایط خاص و ویژه.

مولانا معرّف مدنیت بزرگ به جهان شد؛ زبان فارسی به راحتی آسیب نمی‌بیند اما حراست می‌خواهد

* ظاهراً با شرایط امروز فعالیت خانم‌ها سخت است!

دشوار است. اما با همه محدودیت‌ها جلساتشان برگزار می‌شود. جلسات قبلاً مختلط بود ولی الان به تفکیک هفته‌ای یک روز آقایان و یک روز بانوان، جلسه نقد شعر و داستان دارند.

ما دست‌اندرکاران حوزه ادبیات و زبان، به مثابه سربازانی هستیم که همواره به دفاع و حراست از زبان فارسی ایستاده‌ایم. این توقع را از هم زبان‌های خود داریم که در این راستا و در این امر مقدس بیش از پیش یاری‌گرمان باشند. زمانی هست که گویندگان در جهت ارتقا و غنامندی زبان تلاش می‌کنند، و قطعاً دستاوردهایی هم دارند و زمانی هم حمایت * این روزها وضعیت زبان فارسی در افغانستان چه‌طور است؟ با توجه به اینکه اصلاً عنوان دانشگاه‌ها را برمی‌دارند و به زبان پشتو، پوهنتون می‌گویند.

خب زبان فارسی زبان تمدنی عظیم و کهن، با قلمرو وسیعی از گویندگان و و حامل بخش بزرگی از میراث بشری است؛ با افتخار داشتن مشاهیر بزرگ فرهنگی. پس قطعاً زبانی نیست که به راحتی آسیب ببیند اما مستلزم حراست و توجه گویندگان به‌ویژه متصدیان امور فرهنگی و زبانی است. می‌خواهم کوتاه عرض کنم که ما دست‌اندرکاران حوزه ادبیات و زبان، به مثابه سربازانی هستیم که همواره به دفاع و حراست از زبان فارسی ایستاده‌ایم. این توقع را از هم زبان‌های خود داریم که در این راستا و در این امر مقدس بیش از پیش یاری‌گرمان باشند. زمانی هست که گویندگان در جهت ارتقا و غنامندی زبان تلاش می‌کنند، و قطعاً دستاوردهایی هم دارند و زمانی هم حمایت.

* افغانستان چه زبان‌هایی دارد و هر کدام حدوداً چند درصد گویشوَر دارند؟

سوال بسیار خوبی است اما تخمینش بسیار دشوار است. زبان غالب مردم افغانستان قطعاً با توجه به قومیت‌هایی که آنجا وجود دارد، زبان فارسی و سپس پشتو بوده است. زبان پشتو در کنار زبان فارسی به عنوان دو زبان رسمی کشور تعریف شده است. اما زبان‌های دیگر چون؛ ترکمنی، ازبکی، پشه‌یی، نورستانی و بلوچی هم گویش‌های هستند که با توجه به ساختار تنوع قومیتی در افغانستان وجود دارد. اما در کل می‌شود گفت که زبان غالب، که بیشتر مردم بدان تکلم می‌کنند، زبان فارسی است. البته این برمی گردد به توانمندی بالایی که زبان فارسی دارد؛ معمولاً در قلمروی که زبان‌های مختلف وجود دارد، زبان قوی‌تر که دارای ظرفیت بیشتری هست قطعاً زبان غالب می‌شود، در این شک نیست. در افغانستان هم همین‌طور است.

نمی‌شود به این اکتفا کرد که چون فلان زبان از قوم دیگری هست باید حتماً به زبان خودش سخن بگوید، نه. خیلی از اقوام هستند که زبان دیگری دارند ولی به فارسی تکلم می‌کنند و شاید آشنایی کمی هم با زبان خودشان دارند، اتفاقاً از این نمونه کم هم نیست. حالا، زبان غالب، زبان فارسی است یعنی من می‌خواهم این‌طور خدمت شما مطرح کنم که غالباً افغانستانی‌ها زبان فارسی را بلدند. مثلاً اگر شما به یک منطقهٔ ازبک تبار بروید، قطعاً آنها زبان فارسی را می‌داند ولی لزوماً عکس آن چنین نیست که یک فارسی زبان حتماً زبان ازبکی را بداند! این مثال بر همه زبان‌ها مصداق دارد.

مولانا معرّف مدنیت بزرگ به جهان شد؛ زبان فارسی به راحتی آسیب نمی‌بیند اما حراست می‌خواهد

*در ایران هم همین‌طور است؛ یعنی مثلاً ترک‌ها یا کردها یا بلوچ‌ها فارسی می‌دانند ولی ممکن هست به زبان خودشان صحبت نکنند.

بله؛ البته با یک مقدار تفاوت. در مناطق پشتون نشین، کم و بیش با زبان فارسی آشنایی دارند ولی زبان تکلم‌شان پشتوست. در آن مناطق وقتی شما فارسی صحبت کنید قطعاً می‌دانند، مشکل شما حل می‌شود.

* مناطق پشتون‌نشین کجای افغانستان هستند؟ شمال یا شرق؟

شما از سرزمینی صحبت می‌کنید که به نوعی مهد زبان فارسی است. در چنین سرزمینی بدون شک مردم با میراث ادبی گذشته‌شان سخت عجین هستند. قطعاً با شعر و ادبیات آشنایی دارند و خیلی از مشاهیر ادبی ما نزدشان جنبه تقدس دارد. جالب است بدانید که در مکتب‌خانه‌ها و مساجد، در کنار کتب دینی که طلاب می‌خوانند، دیوان حافظ و سعدی و مثنوی معنوی خوانده می‌شود مناطق جنوب و جنوب شرق افغانستان، استان‌های قندهار، هلمند، فراه، زابل، ارزگان، ننگرهار، پکتیا، پکتیکا و لوگر. باز جالب است در برخی از این استان‌ها مانند فراه مردم بیشتر با زبان فارسی صحبت می‌کنند. استان‌های دیگر مثل کابل، هرات، بادغیس. غور، پروان، بدخشان، تخار، فارسی صحبت می‌کنند و در استان‌های مزار، فاریاب، جوزجان در کنار فارسی زبانان البته ترک تبارها زندگی می‌کنند.

* به‌عنوان مقدمه ورود به بحث مولانا، شعر و ادبیات چقدر بین مردم افغانستان جایگاه دارد؟ مثلاً از چه شاعرانی بیشتر شعر می‌خوانند؟ عادت به شعرخوانی یا استفاده از ضرب المثل بین مردم وجود دارد؟

شما از سرزمینی صحبت می‌کنید که به نوعی مهد زبان فارسی است. در چنین سرزمینی بدون شک مردم با میراث ادبی گذشته‌شان سخت عجین هستند. قطعاً با شعر و ادبیات آشنایی دارند و خیلی از مشاهیر ادبی ما نزدشان جنبه تقدس دارد. جالب است بدانید که در مکتب‌خانه‌ها و مساجد، در کنار کتب دینی که طلاب می‌خوانند، دیوان حافظ و سعدی و مثنوی معنوی خوانده می‌شود. در طاقچه‌های خانه‌های، مردم افغانستان کتاب خواجه حافظ را در کنار قرآن و حدیث گذاشته است و شعرخوانی به‌عنوان یکی از مؤلفه‌های اصیل فرهنگی وجود دارد.

درباره ضرب‌المثل‌ها باید گفت در زبان عامیانه قطعاً صورت اصیل گذشته خودش را بیشتر حفظ کرده است. می‌شود گفت حتی زبان فارسی به صورت عام قبل ورود بی حد و حصر واژه‌های دیگر، و حضور فضای مجازی اصالت خودش را بسیار خوب حفظ کرده بود؛ البته اصل تحول زبان یک اصل زبان شناسی است که من وارد این بحث نمی‌شوم که روند طبیعی است، و گاهی وقت‌ها جنبه مثبت هم دارد، بر ظرفیت زبان افزوده می‌شود و گاهی هم جنبه منفی دارد و متأسفانه زمانی زبان را با نوعی انحطاط مواجه می‌سازد، چنان‌که این اواخر کم و بیش در افغانستان و هم با تأسف در ایران، الان با این روند مواجه ایم. متأسفانه این واژه‌های دخیل و بیگانه چنان بین مردم و به ویژه قشر جوان فراگیر شده و این اصطلاحات فضای مجازی طوری در کاربرد زبان جای گرفته که سخت دردآور است تا آنجا که آدم با زبان احساس بیگانگی می‌کند.

* مردم افغانستان بیشتر از چه شاعرانی شعر می‌خوانند؟ به حافظ اشاره کردید. دیگران چه؟

خب قله‌های شعر در افغانستان سعدی، مولانا، حافظ، فردوسی هستند که این‌ها چهره‌های شاخص و نمادهای برازنده شعر ما هستند. این میان آن‌چه در ایران کمتر هست ولی در افغانستان در کنار این بزرگان فضای بیشتری از شعر کشورمان را به خصوص در قرن گذشته تسخیر کرده، بی دل دهلوی است.

* صائب هم می‌خوانید؟

بله. صائب هم می‌خوانیم ولی بی دل توانسته جایگاه بسیار ویژه ای داشته باشد. البته بی دل مدتی از چرخه توجه در ایران خارج بود اما حالا نسبت به گذشته بیشتر در محراق توجه قرار گرفته است. در افغانستان و نیز فرا رودان بی دل همچنان جایگاه خاص داشته است. این تأثیرگذاری هنوز هم در افغانستان وجود دارد. اما این به آن معنا نیست که جایگاه حافظ، سعدی، فردوسی، خیام و به ویژه مولانا پایین بوده باشد، نه، قطعاً نه. برنامه‌های بزرگداشت مولانا و مثنوی خوانی جزو برنامه‌هایی است که همواره در افغانستان وجود برگزار می‌گردد.

غیر از افغانستان و ایران، ۱۲ کشور دیگر هم جزئی از یک دایره مدنیتی و فرهنگی به‌حساب می‌آیند که در این میان مولانا به‌عنوان یکی از ستون‌های استوار این تمدن همه مرزها را درنوردید و در واقع بیشتر معرّف این بزرگ‌مدنیت به جهان شد. از منظری زمانی که از مدنیت بزرگ و هویت مشترک یاد می‌کنیم، این مؤلفه‌های مشترک یک درهم تنیدگی فرهنگی ایجاد می‌کند و باز مولاناست که توانسته این پیوندها را به زیبایی تمام آئینه داری کند مولانا در مدارس و دانشگاه‌ها، در مقاطع کارشناسی و کارشناسی ارشد و بالاتر، قطعاً جزو برنامه‌های درسی‌شان است. همچنین در حوزه‌های دیگر به صورت آزاد در نهادهای ادبی، انجمن‌ها، کانون‌های ادبی قطعاً به مولانا پرداخته می‌شود. از این‌ها که بگذریم حتی در نحله‌های عرفانی و گرایش‌های مختلف قطعاً توجه به آثار مولانا یکی از برازندگی‌های کار آنهاست. حتی در سخنرانی‌ها، استناد به غزلیات و مثنوی مولانا یکی از ابزارهای زیبایی آفرین و تزئین کننده کلام سخنوران ماست.

* با توجه به اینکه مولوی متولد بلخ است، فکر می‌کنم کاملاً طبیعی است که مردم نسبت به شاعری که هم شهر یا هم کشور و هموطن خودشان است عِرق داشته باشند و خدا را شکر که این اقبال وجود دارد و اینجا گسست ایجاد نشده.

بدون شک آن‌چه شما گفتید هست ولی همه بحث آن نیست، چون مولانا فراتر از این بحث‌هاست و این، برمی‌گردد به بزرگی جایگاه مولانا و نظام فکری و اندیشه‌های او. فکر می‌کنم دعوا سر هویت و انتصاب مولوی به یک کشور، محصول نوعی کوتاه اندیشی باشد وگرنه مولوی مربوط به همه است، مربوط به انسانیت، و تمام بشریت است؛ البته در قرن‌های اخیر وقتی که این مرزهای سیاسی بین این قلمرو کشیده شد، این بحث‌ها هم آهسته آهسته رنگ گرفت وگرنه اگر درست بیاندیشیم، ما محصول یک مدنیت مشترکیم.

نخست بدانیم که غیر از افغانستان و ایران، ۱۲ کشور دیگر هم جزئی از یک دایره مدنیتی و فرهنگی به‌حساب می‌آیند که در این میان مولانا به‌عنوان یکی از ستون‌های استوار این تمدن همه مرزها را درنوردید و در واقع بیشتر معرّف این بزرگ‌مدنیت به جهان شد. از منظری زمانی که از مدنیت بزرگ و هویت مشترک یاد می‌کنیم، این مؤلفه‌های مشترک یک درهم تنیدگی فرهنگی ایجاد می‌کند و باز مولاناست که توانسته این پیوندها را به زیبایی تمام آئینه داری کند؛ و همینجاست که می‌توانیم مولانا را نماد بارز این درهم تنیدگی فرهنگی بدانیم. اما مهم اینست که مولانا با اندیشه والایی که داشت توانست این مرزها را درنوردد و حتی آهسته آهسته از مرزهای جغرافیایی هم گذشت و دیگر حتی در مرزهای فرهنگی هم محصور نماند و مخاطب مولانا شد انسانیت، مخاطب مولانا شد تمام جهان و بشریت.

* اگر زمانی می‌توانستیم بگوییم مولوی میراث زبان فارسی یا میراث تمدن ایران یا میراث تمدن اسلامی است، الان می‌توانیم بگوییم مولوی میراث بشریت است!

دقیقاً. ببینید، مولانا فراتر از مکان است. می‌شود گفت مولانا جلوتر از از زمان خودش اندیشیده است. وقتی فرد جلوتر از زمان خودش می‌اندیشد قطعاً نمی‌شود او را محدود کرد و به قولی همان بی‌رنگِ بی‌رنگ است. مولانا به هیچ رنگی تعلق ندارد. نکته‌ای که می‌خواهم خدمت شما بگویم این است که ما در طول تاریخ مشاهیری داریم که در تاریخ اند؛ یعنی در یک مقطع، در یک بازه زمانی و مکانی و با توجه به اقتضائات خاص، هستند، می بالند، رشد می‌کنند، می‌مانند و می‌روند. ولی بعضی انسان‌ها و علمای فرهیخته و ربانی داریم که اینها بر تاریخ اند، در تاریخ نیستند. در واقع اینها دیگر مقید به زمان، مکان، و حتی فرهنگ خاص نیستند. مولانا قطعاً یکی از مثال‌های اعلا و برازنده انسان‌هایی است که بر تاریخ است. به‌همان گونه حافظ، سعدی، فردوسی و… قطعاً از جمله انسان‌هایی هستند که بر تاریخ اند. جامعیت نظام فکری که اینها دارند، پاسخگوی پرسش‌های مختلف در همه زمان‌ها و مکان‌هاست.

علاقمندم اینجا نقل قولی از مرحوم قیصر امین پور شاعر معاصر بگویم. اصلاً شعر معاصر چیست؟ ما چه تعریفی از ادبیات معاصر داریم؟ قیصر امین پور معتقد است که هر متنی که بتواند پاسخ انسان امروزی را در خود داشته باشد آن متن معاصر است، به رغم اینکه هشت یا ده قرن جلوتر تولید شده باشد؛ اتفاقاً بی راه هم نمی‌گوید و دقیق هم هست. به همین خاطر هم هست که ما امروز می‌توانیم خیلی از پرسش‌های خودمان را در شعرهای حافظ، سعدی و به ویژه مولانا بیابیم! و نکته اساسی دیگری که من معمولاً در قبال مولانا به ذهن دارم این است که ما این اجازه را نداریم که مولانا را به نفع یک ایدئولوژی، یک اندیشه و یک هدف خاص مصادره کنیم. مولانا ممکن است برای هر کدام از دیدگاه‌ها پاسخ داشته باشد و هر دیدگاه بتواند آن پیش فرض‌های خودش را در کلام مولانا بیابد، اما اجازه نداریم که مولانا را به نفع یک دیدگاه مصادره کنیم.

مولانا معرّف مدنیت بزرگ به جهان شد؛ زبان فارسی به راحتی آسیب نمی‌بیند اما حراست می‌خواهد

* اگر بخواهید دو بیت از مولوی یا یک غزل از دیوان شمس انتخاب کنید، کدام را انتخاب می‌کنید؟

خیلی دشوار است! اجازه بدهید انتخاب نداشته باشم. لابه‌لای گفتگو شاید ابیاتی به مناسبت‌هایی برای شما خواندم ولی این بسیار دشوار است. گاهی وقت‌ها وقتی من در دانشگاه مثنوی درس می‌دهم، گاهی به یک اعجاز زبانی از مولانا می‌رسم که عجیب متحول می‌شوم. خب فقط همین نیست، به دیوان شمس که مراجعه می‌کنید در واقع می‌شود گفت اوج کلام را در حد اعجاز می‌بینید. بنابراین هر بیتی از مولانا انتخاب کنم و برای شما بخوانم، جفایی است که در حق ابیات دیگر انجام داده‌ام و به خودم اجازه نمی‌دهم که این کار را انجام دهم.

* گفتید در دانشگاه، مثنوی درس می‌دهید، بیشتر چه سرفصل‌هایی را؟

اول اجازه بدهید بگویم در دانشگاه‌های ما چه‌قدر توجه به مولانا هست. یکی از دوره‌هایی که در دوره کارشناسی ارشد درس می‌دهیم مولوی شناسی است، به این خاطر تمرکز روی مولاناست. در بخش لیسانس البته حوزه بندی شده در افغانستان و ما به یک دانشگاه اکتفا نکردیم؛ مثلاً در دانشکده ادبیات شهر مزار، زادگاه مولانا، در مقطع کارشناسی مضمونی دارند به نام مولانا شناسی. در کابل بی دل شناسی دارند. در هرات جامی شناسی دارند؛ یعنی یک اصل توافقی هست در فضای آکادمیک ما. اما بر اساس اعتبار و بزرگی مولانا در دانشگاه‌های متفاوت تدریس مثنوی داریم. طی دو ترم این مضمون تدریس می‌شود. باز جالب است بدانید که ما در بخش فوق لیسانس هم در دو ترم یا دو سَمِستر به اصطلاح خودمان، مولانا شناسی درس می‌دهیم. یعنی دانشجویان ما حتماً باید با زندگی، اندیشه و آثار مولانا آشنا باشند.

از دیدگاه مولانا عشق صرفاً به رابطه بین دو فرد یا رابطه معبود و عبد در عشق عرفانی گفته نمی‌شود؛ بلکه عشق از دیدگاه مولانا عشقی است که در بین همه هستی ساری و جاری است: یعنی از عشق به جهان گرفته تا عشق بین دوتا دوست، عشق بین پدر و فرزند و همه چیز را در بر می‌گیرد اما این‌که فرمودید ما اینجا چه سرفصل‌هایی درس می‌دهیم؟ باید بگویم ما متن شناسی، متون تعلیمی و متون غنایی داریم. در متون تعلیمی تمرکز بر مقدمه مثنوی معنوی و بعد یکی از داستان‌ها به انتخاب استاد و به صورت متناوب گزینش می‌شود. همچنین علاوه بر مثنوی، سنایی، خاقانی و مشاهیر دیگر، تدریس می‌شود.

* دلیل جهانی‌بودن مولوی را چه می‌دانید؟

شاید پاسخ کلی این باشد که مولانا پیامش بشریت را بر می‌تابد. اما چنان‌که گفتم نباید مولانا را به نفع یک دیدگاه یا یک اندیشه مصادره کنیم، و باز می‌خواهم به یک اصل مهم در زمینه اشاره کنم. مفهوم عشق در آثار مولانا چه در مثنوی معنوی و چه در دیوان کبیر، قطعاً به عنوان یکی از ارزش‌های جدی جهانی است او فقط در مثنوی بیش از صد و پنجاه بار از عشق یاد کرده است. در واقع از دیدگاه مولانا عشق صرفاً به رابطه بین دو فرد یا رابطه معبود و عبد در عشق عرفانی گفته نمی‌شود؛ بلکه عشق از دیدگاه مولانا عشقی است که در بین همه هستی ساری و جاری است: یعنی از عشق به جهان گرفته تا عشق بین دوتا دوست، عشق بین پدر و فرزند و همه چیز را در بر می‌گیرد. در واقع می‌شود گفت که عشق مفهوم بسیار بسیار وسیع و گسترده‌ای دارد.

به قول علی محمدی مولانا عشق را شعله حیات انسان می‌داند. این جهات مختلفی را در دیدگاه مولانا برمی تابد. تأثیرات این لطیفهٔ ربانی در دیدگاه مولانا همچنان که گفتم، از اجزای هستی گرفته تا ساماندهی عوامل اجتماعی، زدودن مفاسد و رذائل از جامعه، جهت دادن به معرفت و شناخت انسانی، ارزش‌های اخلاقی، تزکیه نفس، رسیدن انسان به مطلوب، و حتی پاسخ مناسب به مسئله شرع و حل آن، و در نهایت آماده سازی مسیر تکامل انسان را در بر می‌گیرد. از این منظر، مردی با چنین اندیشه بزرگی است که می‌تواند برای جهان بشریت پیام داشته باشد. من می‌توانم برای هر کدام از این مواردی که خدمت شما عرض کردم مثال بیاورم.

البته که جانمایه اصلی و رکن بنیادین مشرب عرفا و فلاسفه اشراقی هم عشق می‌دانند حتی عشق را اصل بر نظم جهان دانسته‌اند. نمی‌خواهم وارد این بحث شوم اما مولانا برای هر کدام از این مؤلفه‌ها، دیدگاه و مقوله‌هایی دارد. مثلاً می‌گوید:

دور گردون‌ها ز موجِ عشق دان!

گر نبودی عشق، بفسُردی جهان

کوه‌ها چون ذره‌ها سرمست تو

نقطه و پرگار و خط در دست تو

یعنی می‌گوید ساختمان عالم از تجمع ذرات تشکیل شده است. از دید مولانا جهان با نیروی عشق در تکاپوست. یا مثلاً در آن داستان بسیار زیبا می‌گوید:

جسم خاک از عشق بر افلاک شد

کوه در رقص آمد و چالاک شد

حالا در این بیت، علاوه بر آن معنای مقصود مصرع نخست که اشاره به معراج پیامبر بزرگوار اسلام دارد، و در مصرع دوم اشاره به داستان حضرت موسی و کوه طور دارد، در عین حال با مفهوم کلی‌تری مواجه است. حتی مولانا مشکلات را به وسیله عشق رفع می‌کند. در دیوان شمس می‌گوید:

گر اژدهاست بر ره، عشق است چون زمرّد

از برقِ این زمرّد هین دفع اژدها کن

به هر حال عشق را به عنوان وسیله‌ای می‌داند که می‌تواند در مقابل بخل، حسد و همه بدی‌ها مقابله کند. حتی به قول خودش در مثنوی:

هر که را جامه ز عشقی چاک شد

او ز حرص و عیب کلی پاک شد.

شاد باش ای عشق خوش سودای ما

ای طبیب جمله علت‌های ما

ای دوای نخوت و ناموس ما

ای تو افلاطون و جالینوس ما

می‌بینیم که مولانا صد و چند بار به این واژه اشاره می‌کند و در واقع مولانا شاید محبت ورزیدن و عشق ورزیدن را بهترین نسخه برای بشریت و جهان امروز می‌داند. در عصر حاضر نگاه می‌کنیم و می‌بینیم چه‌قدر این را کم داریم. اگر از این منظر به روابط انسانی امروز بنگریم، حالا از روابط دو انسان گرفته تا روابط بزرگ‌تر در سطح کشورها، در سطح منطقه و در سطح جهان، خیلی از معضلاتی که انسان امروز به شدت با او درگیر است، می‌بینیم از فقدان این ارزش انسانی است. این است که بارها گفتم، گسست ما از میراث ارزشی گذشته مان موجب خیلی از مشکلاتی است که امروز در جهان داریم.

* آن حرفی که از قیصر نقل کردید کاملاً مصداق دارد؛ حالا چه در مورد شاهنامه، چه مثنوی، چه بوستان و گلستان و … دیروز شاهنامه و هفت پیکر را می‌خواندم. گاهی فکر می‌کنم چقدر این ابیات مدرن‌اند؛ یعنی امروز اگر شاعری بخواهد بگوید مثلاً این آدم دارد به من دروغ می‌گوید، شاید هرگز نتواند به خوبی فردوسی بگوید: «دلت با زبان هیچ همسایه نیست / روان تو را از خرد مایه نیست». یا شاید نتواند به خوبی مولوی بگوید: «از تو جهان پر بلا همچو بهشت شد مرا / تا چه شود ز لطف تو صورت آن جهان من»

حتی عرفان مولانا هم یک مقدار متفاوت است. آن عرفانی که منجر به انزوای اجتماعی می‌شود، در عرفان مولانا نیست. عشقی که در عرفان مولانا مطرح است آن را تسری می‌دهد در زندگی معمولی انسان و به همین خاطر می‌بینیم که چقدر نقش عشق محوری است در کلام مولانا؛ چه در مثنوی و چه در دیوان کبیر و حتی در تمثیلاتی که مولانا دارد، منظورش این است که انسان باید در جهان زندگی کند. چنان‌چه انسان مثل یک کشتی است اما معتقد است که تمام این نعمات دنیوی به مثابه آب است که این کشتی بتواند به سرمنزل مقصود برسد ولی نباید این آب به داخل کشتی رسوخ کند، یعنی اگر آن نعمات هدف قرار بگیرد این کشتی غرق خواهد شد!

* این نگاه عرفانی مولانا، جهان را جای بهتری برای زیستن می‌کند و نسخه بهتری از انسان را تحویل می‌دهد. کاملاً با عرفان‌های زهدگرایانه یا ریاضت‌های عجیب و غریب فاصله دارد.

این تمثیل بسیار دقیق و زیباست. مولانا همه امور زندگی عادی را به رسمیت می‌شناسد و لازم می‌داند. ولی اعتقاد دارد این‌ها نباید هدف باشند. عرفان مولانا عرفان متفاوتی است و هیچ منافاتی با زندگی و روال طبیعی اجتماعی ندارد. به همین خاطر هم هست که امروزه دیدگاه مولانا چقدر والا، همگانی و به جهان بشریت نزدیک است.



منیع: خبرگزاری مهر